سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دستاورد دانش، بی رغبتی به دنیاست . [امام علی علیه السلام]
فانوس 12

    ازخیلی وقت پیش سعی داشتم بنویسم همیشه شبا قبل از خوابیدن به نوشتن فکر میکردم وداستانهای جالبی از واقعیت یا تخیل ذهنم را پر می کرد ویا لاقل خوابهایی که میدیدم می نوشتم خوب بود. ولی وقتی قلم  به دست میگرفتم یا بکلی فراموش می کردم ویا اینکه نمی تونستم از کجا شروع کنم،با اینکه سواد وقلم خوبی نداشتم ولی آنقدر به نوشتن علاقمند بودم که هیچ چیزی نمی تونست جلومو بگیره وهیشه آرزوم این بود لاقل بتونم یک داستان کوتاه واقعی ویا یا سرگذشت خودم ویا دیگری رابصورت کتابچه کوچکی دربیارم.بارها خاطرات خودم رونوشتم ولی هربار پیشامدی باعث شد که یا گمش کنم ویا بطریقی ازدستش بدم ویا آن را به صاحب نظری بدم که نظرش را اعلام کنه ولی هیچ وقت تایید نمیشد.

    دلم میخواست به هرشهر وروستای ایران وحتی کشورهای خارجی مسافرت کنم وخاطره ای  داشته باشم ونوشته هایم مستند وبادلیل باشند.میخواستم همه شو جمع آوری کنم اگه خودمم نتونستم به چاپ برسونم شاید روزی یه نفر پیدا بشه که نوشته های پراکنده مو منتشر کنه،که علاقمندان استفاده کنن ویالاقل آنهایی که کم سلیقه تر از خودمند، اوقات فراغتشونو پر کنه ،این برام کافی بود.یا شاید برای خودم بنویسم.بقول شادروان صادق هدایت حداقل بتونم «برای سایه ام که به دیوار افتاده بنویسم» وازنوشتن وچرخاندن قلم روی کاغذ لذت ببرم ولی به نظر من نوشتن کارشناسی ارشد ویا دکتری نمیخواد،نوشتن ذاتی ونوعی علاقه واحساس درونی است،فکرها واندیشه هایی اند که از درون هرشخصی ممکن است ترواش می کند،مهم آنست بتواند آنها روجمع آوری کرده وروی کاغذ بیاورد واعتماد به نفس بیشتری داشته ومشوق خوبی یاورش باشد.

    اگر درنوشتن مطلبی جایی برای شروع پیدا میکردم شاید میتوانستم بدون مکث قلم،چندصفحه ای روبه راحتی بنویسم،باشد که چرت وپرت باشد...حتی نمی خواستم کسی را مجبور کنم نوشته هاموبخونه!دردبیرستان هم وقتی زنگ انشا داشتیم وقتی انشامو میخوندم حتی شلوغترینا ولژ نشینای کللاسم خوب گوش میدادن واین کار مرا بیشتر به نوشتن تشویق میکرد...سعی میکردم دورازچشم همه بنویسم وزمان نوشتن رونیمه شب انتخاب میکردم تا بافکر بازودرزمان تنهاترین تنهاییم اوقاتم روپرکنن...

    براین عقیده بودم که فقط تنهاییم رونوشتن میتواند تسلی بخشد،از نوشتن درنیمه شب آنقدر لذّت میبردم طوری که اگه یاداشتی رونیمه تموم می ذاشتم تاصبح خوابم نمیبرد واگه مطلبی روتموم کرده ومی خوابیدم آنقدرباخیال راحت میخوابیدم که روحم کاملا ازجسمم جدامیشد بالای سرم سورنا ودهل هم میزدن بیدارنمیشدم...  بعضی وقتاواسه اینکه مطلبی روشروع کنم آنقدرفکرمو متمرکز میکردم ولی بازم نمیتونستم کلمه ای روی کاغذ بیارم ،مجبور بودم برای جرقه ذهنم کتابها ودیوان شعرنویسندگان وشاعران بزرگ را بیشتر بخونم...

    روزی به کتابخانه رفتم وکتاب سگ ولگرد صادق هدایت وخواستم زنی حدودا 55ساله گفت:«پسرم کتابهای این نویسنده رونخون برات بهتر نیست کتابای ایشان پرازیاس وناامیدیه وجوونا روبسوی خودکشی هدایت میکنه ،مخصوصا سگ ولگردش ،هرکی خونده بلایی به سر خودش آورده به جوونی خودت رحم نمی کنی لاقل به فکر پدرومادرت باش...» ولی من کنجکاو انه میخواستم ببینم دراین کتاب چه چیزی نوشته شده که بقول خانم جوونای مارو به انتحار میکشونه ولی من جز زیبا نویسی کتاب چیزی دراو نیافتم ومنفی گرایی صادق هدایت رو متوجه نشدم بلکه به  واقع بینانه اش بیشتر پی بردم...واینکه چقدراستادانه نوشته است.یادم میاد کتاب« بوف کور» شادروان روبیش ازده بارخونده بودم کلمات روبقدری استادانه قلم زده که درهربارخوندن احساس میکردم اولین باره که میخونم، شبی خوابیده بودم،نصف شب ازخواب پریدم دیگه خوابم نبرد،چراغ مطالعه رو روشن کردم دستمو بردم روی میزکتابی بردارم همین کتاب (بوف کور) تودستم بود،ازاول شروع به خواندن کردم وآنقدربا علاقه می خوندم که نمی دانم چه وقت هوا روشن شده بودیعنی دردریای کتاب غرق بودم وازخودبیخود میشدم ،چقدر من به این کتاب علاقه داشتم خدا میداند...به یاد جمله ای افتادم«با پول نمیشود قلب انسانها روتسخیرکرد ولی با علم وادب می توان همه دلها روبدست آورد.»

    ازآن روزببعد تصمیم گرفتم هرخاطره ای، هرقصه ای رو که ازهرکسی میشنوفم ویا درکوچه وبازارومحل کارو...میبینم یادداشت کنم وهمیشه ازتنهاییم لذت وافری ببرم...



نوشته شده توسط مهیارایرانی 91/5/2:: 2:39 صبح     |     () نظر